در لوس آنجلس آمریكا، آرایشگری زندگی می‌كرد كه سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر كرد كه اگر

بچه‌دار شود، تا یك ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او

بچه‌دار شد! روز اول یك شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس ازپایان كار، هنگامیكه

قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست

مغازه‌اش را باز كند، یك جعبه بزرگ شیرینی و یك كارت تبریك و تشكر از طرف قناد دم در بود.

روز دوم یك گل فروش هلندی به او مراجعه كرد و هنگامی كه خواست حساب كند،

آرایشگرماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش راباز كند، یك

دسته گل بزرگ و یك كارت تبریك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یك مهندس

ایرانی به او مراجعه كرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس

بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه منظره‌ای روبروشد؟

فكركنید.


.

.

.

.

چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف كشیده بودند و غر می‌زدند كه پس این مردك چرا مغازه‌اش را باز نمی‌كنه!
17 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/07/11 - 17:29 در داستانک
دیدگاه
yalda

{-15-} خاك بر سر هرچي......اه {-195-} هم فقط فرهنگ {-172-}

1392/07/11 - 18:29
reza229

من فکر کردم مصطفی..گفتم شاید یه دست جا نمازو سجادست به خاطر نذر..یا یه قرآن..ولی در کل خووب بود

1392/07/11 - 23:03
mahnaz

جالب بود ... {-64-}

1392/07/12 - 14:21
Mostafa

جدا آخر متن رو نخوندی فکر کردی ؟! دمت گرم ;) آره شاید منم همین فکرو میکردم

1392/07/12 - 19:29

باز نشر توسط